وقتی به سن خاصی میرسی متوجه میشوی که زندگی حال حاضر تو همان زندگی ایی نیستی که دوست داشتی داشته باشی. تو متوجه دروغهایی میشوی که به عنوان عقیده و قانون توی ذهنت فرو شده است. آیا غیر این است که تو اخلاق پدر و مادر، و رفتار خواهر و برادرهایت را به ارث میبری؟
وقتی ارادهی آزادت به بند کشیده میشود
نه تنها خانواده بلکه هر حادثه و اتفاق تصادفی میتواند در شکل گیری شخصیت و در نهایت زندگی فعلی ات تاثیر بگذارد. از شغل تا شیوهی حرف زدن و تمام دستاوردهای زندگی ات تحت تاثیر محیط است. محیطی که بدتر از خمیر شکل ات میدهد، و آزادترین عنصر انسانی ات را یعنی آزادی را سلب میکند.
وقتی به مبارزه برمیخیزی ولی نمیدانی راه درست کدام است
مطمئنا دوست داری آزاد باشی، مطمئنا دوست داری دست به انتخاب بزنی انتخاب از انبوهی از آپشنهای مختلف. اما وقتی با میلیونها و میلیون انتخاب مواجه میشوی دوست داری تصمیم گرفتن و انتخاب کردن را رها کنی و به زندگی در بند راضی باشی. انتخاب کردن سخت است و ذهنت را پر از دغدغه میکند.
همین حالا باید انتخاب کنی
معجزهای رخ نخواهد داد نه حالا و نه یک یا چند روز دیگر. اگر انتخاب نکنی مجبوری تن به زندگی ایی بدهی که دوست نداری. انتخاب نکردن کابوسی فرساینده است، جوانی و عمرت را از دست خواهی داد و بگونهای زندگی خواهی کرد که هرگز دوست نداشتی شاید در آخرین لحظات مرگ، از فرصتی که برای زندگی داشتی و نکردی شرمنده شوی.
انتخاب را برای یک روز دیگر نینداز، چون "آن یک روز" هرگز نمیآید.
برای خواستههایت کاری بکن
ذهنت پر میشود از صداها و نجواها. دلیلش واضح است تا کاری نکنی خاموش نمیشوند. باید هرچه در توان داری را نشان بدهی، ممکن است لازم باشد کارهای متفاوت را امتحان کنی تا در نهایت خودت را بهتر بشناسی.